پرندگان می‌روند در پرو بمیرند

هبوط در چمدان

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۵۸ ق.ظ

ارغوان یک چمدان کهنه داشت از همان ها که آبیِ رنگ و رو رفته ای دارند و زهوارشان در رفته از همانها که از مادرش به ارث رسیده بود و او هم از مادرش و مادر مادرش هم از مادرش و همینطور که سر قضیه را میگرفتی میرسیدی به حوا. 

وقتی هرم گرما نفسش را میبرید چمدان را بر میداشت و میزد به خیابان، کنار آن چنار بلند در خیابان پهلوی کنار جوی آب می نشست و پایش را فرو میکرد در آبی که از کوههای تجریش می آمد. نفسش که چاق میشد چمدان را باز میکرد و یک خاطره بر میداشت و تکانش میداد، گرد و خاکش را میگرفت و شروع میکرد به خاطره بازی، هر رهگذری رد میشد چمدان را میدید و خنده ها و اشک های ارغوان را.

آفتاب که پشت آن ساختمان آجری رنگ شماره ۵۲ خیابان پهلوی گم میشد ارغوان خاطره را تا میکرد و می گذاشت لای باقی خاطرات و چمدان را خِر کش میکرد و میبرد.

  • هبوط نیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی