پرندگان می‌روند در پرو بمیرند

هبوط

شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۴۹ ب.ظ

ارغوان با صدای هزار هزارتا گنجشگ که داشتن جان عشاق شجریان رو زمزمه میکردن بیدار شد، رفت کنار پنجره و صورتش رو چسبوند به شیشه و گرمای صورتش  شوق زندگی رو انژکسیون کرد تو رگ سرد پنجره، پنجره جونگ رفت و کم کم رنگهای مداد رنگی برگ درختا رو نقاشی کردن، رنگ کردن.

برگشت نشست روبروی آینه و زل زد تو قاب عکس، زل زد تو چشمای ارسلان که تو عکس نشسته بود روی کنگره دیوار و دست دراز کرده بود سمت ارغوان.

گره موهاش رو باز کرد و ریخت روی شونه هاش، تمام برفی که آسمون دریغ کرده بود از تن درختا، نشسته بود روی موهای ارغوان.

ارغوان سرمه کشید به چشماش، ارغوان سرخاب کرد، سفیداب کرد و بلند شد عکس رو برداشت بغل کرد و دراز کشید.

ارغوان قاب عکس تو دستاش بود و زل زده بود به عکس، از مادرش پرسید، مادر بزرگم کجا رفت؟ و ارغوان گفت: نمیدونم فقط یک روز صبح دیدم ارغوان نیست و قاب عکسی که هیچ وقت ازش جدا نمی شد کنار آینه مونده.

و ارغوان توی قاب عکس دست ارسلان رو گرفته بود و کنارش رو کنگره دیوار نشسته بود.


  • هبوط نیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی