پرندگان می‌روند در پرو بمیرند

همنشینی با نادان

چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۳۱ ب.ظ

گفته‌اند در روزگار گذشته و سرآمده، پادشاهی بوده خویشتن بین و خودستا، خداوند و دارنده فرزینی هوشمند و هوشیار. روزی پادشاه بر فرزین خود خشم گرفت و او را به سیاهچال درانداخت و فرمانها بداد بر رنج و شکنجه فرزین دلیر. باری، روزگاری سپری شد و تاونده تاجدار نیازمند رای فرزین خویش شد و فرمان بداد تا وزیر نگون بخت را به پیشگاه آورند. فرستادگان شاهنشاه به پی جویی وزیر به اسارتگاه فرزین درآمده و دستور شاه به او رسانیدند. وزیر از پذیرش فرمان شهریار سرباز زده و پیغام داد که در خلوتگه خود زنده دل می‌زید و سپاس‌دار دادار خویش است. این سخن بر شهنشاه گران آمد و فرمان داد تا بر رنج و شکنجه فرزین بیفزایند تا گردن به فرمان نهد‌. فرزین بر درد و دشواری تاب آورده و فرمان شاه را گردن ننهاد. پادشاه فگار و وامانده در پی راه چاره‌ای برای به زانو در آوردن وزیر خویش، تلخکش را فرخواند و راه چاره جست. تلخک، اندیشید و چنین گفت که شهنشاه باید نادان‌ترین تن از درباریان را چندی همنشین فرزین کند‌. چنین کردند و پیشکاری نادان را همبند و هم‌نشست فرزین کردند. ساعتی چند نگذشته فرزین به زندانبان پیام داد که فرمان پادشاه را گردن می‌نهم، مرا از همنشینی این نادان رها کنید.

  • هبوط نیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی