پرندگان می‌روند در پرو بمیرند

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

در اوج ماندن، حدیثی که نمی دانیم

پنجشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۰ ب.ظ

ما ایرانی هستیم. زنان و مردان روزهای سخت، روزهای نفسگیر، زنان و مردان اعجوبه، ما ایرانی هستیم زن و مرد آزادی خرمشهر، آزادی بندر گمبرون، زن و مرد هشت سال پایداری در برابر تمام دنیا، ما ایرانی هستیم اسطوره تلاش برای بقا، ما ایرانی هستیم زن و مرد تمدن هفت هزار ساله، آذری و کرد و لر و فارس و عرب و بلوچ و ترکمن و ... 

ما اسطوره مقاومتیم چه تازی باشد چه رومی، چه اسکندر چه چنگیز مغول. 

ما از نسل خرم دینانیم از نسل سیاه پوشان از نسل آرش و آریوبرزن، از تخمه کوروش و داریوش، ما مردمان اسطوره سازیم رستم داریم و سهراب، گرد افرید داریم و هلاله، بی بی مریم بختیاری و بی بی قدم خیر.

ما از نسل سردارانیم، از دامن زن این سرزمین سورنا برخاسته، همت و باکری، امیر کبیر و رییس علی.

ما مردمان اتحادیم و به اوج رسیدن، افسوس که در اوج ماندن را نمی دانیم.


  • هبوط نیلی

رقص خاطرات

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۲ ب.ظ

ارغوان دیگر نای هیچ چیز را نداشت حتی نای نفس کشیدن حتی نای نوا داشتن را،‌ ولی هنوز سرخاب سفیداب میکرد جلوی آینه و سرمه کشان راه می انداخت و بعد زل میزد بِر و بِر به چشمان خودش و خاطره ها از چشمانش بیرون میزدند و کنارش روی هوا می رقصیدند و می رقصیدند و می رقصیدند و بعد شب میشد و ارغوان که دیگر حتی نای زل زدن هم نداشت خاطراتش را هِی میکرد داخل چشمانش و دریچه نگاهش را می بست.

  • هبوط نیلی

بر آمده از هیچ

دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۲۶ ب.ظ

دلم میخواهد اینجا بنویسم که خانم ت چقدر خوب می نویسید و من چقدر بعضی لحظات دلم میخواهد بگویم با تمام علاقه ای که به شما دارم با نظر شما مخالفم یا اشاره به چشمان زیبای خانم ر داشته باشم و بگویم که میشود برای آن چشمها مرد حتی، یا آقای ص را خطاب قرار داده و بگویم با اینکه مزخرف میگویی اما هیچ چیزی به اندازه نوشته هایت مرا نمی خنداند یا برای خانم نون نازنین بنویسم تنها زنی بودی که مرا برای خودم میخواستی و چقدر در موردت خطا رفتم یا از آن خانم که حتی اشاره به نامش نمیکنم چون شاید متوجه بشود که او را می گویم و دلش بشکند و من اهل دل شکستن نیستم مگر در مواقعی که منافعم به خطر بیفتد و چون برای منافع من خطری ندارد پس دلش را نمی شکنم و اشاره خفیف هم به نامش نمیکنم، بپرسم واقعا چرا اینقدر خنگی؟ یا چون این مورد به شما ربطی ندارد خانم شین را قاطی ماجرای این نوشته نکنم یا به آن خانم میم زیبا رو بگویم حیف که تو را نفهمیدم یا به آن آقای سین بگویم خاک بر سرت که اینقدر لوس کامنت می گذاری و حتی به آن آقای شین که فکر میکند خیلی زبان دارد بگویم چیز ما هم نیستی هم یعنی گرد و خاک ته کفش ما و خیلی چیزهای دیگر که میدانم حوصله اش را ندارید‌.

دلم میخواهد اینجا بنویسم و شما هم بخوانید و به به و چه چه کنید.

  • هبوط نیلی

هبوط در چمدان

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۵۸ ق.ظ

ارغوان یک چمدان کهنه داشت از همان ها که آبیِ رنگ و رو رفته ای دارند و زهوارشان در رفته از همانها که از مادرش به ارث رسیده بود و او هم از مادرش و مادر مادرش هم از مادرش و همینطور که سر قضیه را میگرفتی میرسیدی به حوا. 

وقتی هرم گرما نفسش را میبرید چمدان را بر میداشت و میزد به خیابان، کنار آن چنار بلند در خیابان پهلوی کنار جوی آب می نشست و پایش را فرو میکرد در آبی که از کوههای تجریش می آمد. نفسش که چاق میشد چمدان را باز میکرد و یک خاطره بر میداشت و تکانش میداد، گرد و خاکش را میگرفت و شروع میکرد به خاطره بازی، هر رهگذری رد میشد چمدان را میدید و خنده ها و اشک های ارغوان را.

آفتاب که پشت آن ساختمان آجری رنگ شماره ۵۲ خیابان پهلوی گم میشد ارغوان خاطره را تا میکرد و می گذاشت لای باقی خاطرات و چمدان را خِر کش میکرد و میبرد.

  • هبوط نیلی

هبوط پنهان

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۵۷ ب.ظ

همه شاعر ها یک معشوقه پنهان دارند، یکنفر که نیست اما همیشه هست، در جان شاعر رخنه کرده و در دلش خانه. هر چیز که از زبان شاعر بیرون می آید برای همان معشوقه پنهان است اگر چه ظاهرا برای تو باشد یا او یا هر کس دیگری.

  • هبوط نیلی