هبوط از تو
بچه که بودم نقاش ها را دوست داشتم آخر زن همسایه که سیگار می کشید و ماتیک میزد و بوی خوب میداد و مینی ژوپ می پوشید، همیشه دستهایش رنگی بود و گلها را نقاشی میکرد و خانه های سفید را و گاهی وقتها دختر های لخت را. بزرگتر که شدم شاعر ها را هم دوست داشتم، همان ها که حرف های خوب میزدند و دنیا را قشنگ تصویر میکردند. همان ها که از دوست داشتن می گفتند و جهان زیبا تر میشد. همان ها که همیشه از تو می نوشتند و حالا تو را بیشتر از همه نقاش ها و شاعر ها دوست دارم.
- ۱ نظر
- ۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۹:۱۳