هبوط یک دیوانه
دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۸ ب.ظ
آدمیزاد گاهی خوش به حالش میشود آنقدر که حتی خودش باورش نمیشود ، حتی گاهی در پوستش نمی گنجد حالا این آدمیزادی که خوش به حالش شده شروع میکند به فخر فروشی به این وآن ، که چه؟ که من خوش به حالم شده . آنقدر فخر میفروشد و میفروشد که دیگر چیزی برای خوش بحالش شدن باقی نمی ماند یعنی همه آنچه داشته ، همه فخر هایش را فروخته و بعدش عاطل و باطل مینشید جلوی همه انهایی که فخرش را به انها فروخته و نگاهشان میکند و حسرت میخورد که چرا همه فخرش را فروخته و حالا باید کلی انتظار بکشد که باز هم خوش بحالش شود
- ۹۴/۰۳/۱۸