هبوط_فصلها
ارغوان هن هن کنان و نفس زنان میز تحریر کهنه پدرش را هل داد کنار دیوار و قد کشید به اندازه تمام چنار های راه آبهای خیابان پهلوی، دست دراز کرد و لبه طاقچه پنجره کوچکی را که رو به دیوار حیاط همسایه باز میشد گرفت، می خواست سرک بکشد و از قاب چارچوب خوش تراش پنجره آسمان و پرنده ها را ببیند و همه اینها بهانه ای بود برای دیدن درخت انار .
از میان شیشه های مکدر از روزهای بی حوصله گی پنجره زل زد به دیوار رو به رو و درخت انار که بعد از یک پاییز و یک زمستان حالا انگار که تاریخ را فاتحان ننوشته باشند، بالنده و پر غرور بسان سردار ایرانی فاتح جنگ قادسیه شاخ و برگش را سُر داده بود روی دیوار و بید مجنون کنار دستش، انگار که بید مجنون برای بوسیدنش تکیه اش داده باشد به دیوار.
ارغوان دست دراز کرد و روی شیشه نم گرفته پنجره اناری را نقاشی کرد و همانطور منتظر ماند تا پاییز بیاید و انار رنگ سرخی بگیرد از عاشقی و خون به دل شدن.
- ۹۶/۰۹/۱۶