پرندگان می‌روند در پرو بمیرند

هبوط_فصلها

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۶ ب.ظ

ارغوان هن هن کنان و نفس زنان میز تحریر کهنه پدرش را هل داد کنار دیوار و قد کشید به اندازه تمام چنار های راه آبهای خیابان پهلوی، دست دراز کرد و لبه طاقچه پنجره کوچکی را که رو به دیوار حیاط همسایه باز میشد گرفت، می خواست سرک بکشد و از قاب چارچوب خوش تراش پنجره آسمان و پرنده ها را ببیند و همه اینها بهانه ای بود برای دیدن درخت انار .

از میان شیشه های مکدر از روزهای بی حوصله گی پنجره زل زد به دیوار رو به رو و درخت انار که بعد از یک پاییز و یک زمستان حالا انگار که تاریخ را فاتحان ننوشته باشند، بالنده و پر غرور بسان سردار ایرانی فاتح جنگ قادسیه شاخ و برگش را سُر داده بود روی دیوار و بید مجنون کنار دستش، انگار که بید مجنون برای بوسیدنش تکیه اش داده باشد به دیوار.  

ارغوان دست دراز کرد و روی شیشه نم گرفته پنجره اناری را نقاشی کرد و همانطور منتظر ماند تا پاییز بیاید و انار رنگ سرخی بگیرد از عاشقی و خون به دل شدن. 

  • هبوط نیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی