رقص خاطرات
دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۲ ب.ظ
ارغوان دیگر نای هیچ چیز را نداشت حتی نای نفس کشیدن حتی نای نوا داشتن را، ولی هنوز سرخاب سفیداب میکرد جلوی آینه و سرمه کشان راه می انداخت و بعد زل میزد بِر و بِر به چشمان خودش و خاطره ها از چشمانش بیرون میزدند و کنارش روی هوا می رقصیدند و می رقصیدند و می رقصیدند و بعد شب میشد و ارغوان که دیگر حتی نای زل زدن هم نداشت خاطراتش را هِی میکرد داخل چشمانش و دریچه نگاهش را می بست.
- ۹۷/۰۳/۲۸